به دنبال تکه های گمشده وجودم
سرگردانم در دنیایه غریب آدم ها و بیزارم از این سایه تلخ و سیاه نا امیدی
خسته ام و راهی برای پایان نمییابم و در جست و جوی راهی برای رهایی
رهایی از این بند نفرت
از دنیا بیزارم که با بی رحمی جای خالی ات را به رخم می کشد
و از تیک و تاک ساعت که دقیقه ها و ثانیه های نبودت را پیروزمندانه به رخم میکشد
خدایا پس کجایی
چرا صدای خسته ی دلم را نمیشنوی ...
هان مگر من چه کرده ام؟