Susa Web Tools
حمید آ - سارا عشق رفته حمید
سارا عشق رفته حمید
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 35446





==================

==================

.

دوشنبه 90 آبان 16 :: 2:45 عصر :: نویسنده : حمید آ

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://www.roozgozar.com

؟؟؟جامو به کی دادی؟؟؟

شاید یه فرقی هست بین منو اون مرد

مردی که دنیامو از ریشه ویرون کرد

روزی که خوشبختی از فال من کم شد

اون ناشناس اومد اومد رغیبم شد

قلب تورو دزدید جای منو پر کرد

این مرد تنها رو با غصه دم خور کرد

تا چشممو بستم از چشمت افتادم

از یاد تو رفتم جامو به کی دادم؟

تو هم از یاد من رفتی توهم از چشمم افتادی

ببین دیوونه ی عاشق ببین جامو به کی دادی

ای کاش به بن بست قلب تو راهی بود

تو آسمون دل خورشید و ماهی بود

از مرد رویاهات ای کاش سر بودم

از اینکه میبینی جذابتر بودم

ای کاش یادت بود یک روز من بودم

یک روز تو شبها من شب شکن بودم

اینو نمیزارم به پای بی رحمی

شاید که میبینی شاید که میفهمی

 تو هم از یاد من رفتی توهم از چشمم افتادی

ببین دیوونه ی عاشق ببین جامو به کی دادی

 

به من چیزی بگو شایدهنوزم فرصتی باشه

 هنوزم بین ما شاید یه حس تازه ای باشه

یه راهی رو به من وا کن تو این بی راهه ی بن بست

یه کاری کن برای ما اگه مایی هنوزم هست

به من چیزی بگو از عشق از این حالی که من دارم

من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
یکشنبه 90 آبان 15 :: 5:41 عصر :: نویسنده : حمید آ
 یه عشق زیبا   

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: سارا ، دخترم ، در را باز کن. سارا جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. سارا ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست سارا یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای سارا میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! حمید جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی حمید بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! حمید تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی سارات چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی سارات تا آخرش رو حرفاش موند. حمید سارات داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! حمید من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. حمید حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات  تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای حمید کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر سارا نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر حمید بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر حمید هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست سارا اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق حمید و سارا بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند 

دلم برات تنگ شده جونم، میخوام ببینمت نمیتونم

بین ما دیوارهای سنگی ، فاصله یک عمر میدونم

بغض ترانمو شکستم ، میخوام بگم عاشقت هستم

توعین ناباوری یک شب ، خالی گذاشتی هر دو دستم

تو بودی تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصه من

تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بسته ی من

نیمه شب از خوابم پامیشم ، نیستی پیشم نیستی پیشم

بازدیوونه میشم دوریه تو تیشه زد به ریشم نیستی پیشم

بی صدا از من خالی میشم ، همصدا با بی بالی میشم

گونه هام خیس از شبنم غم نیستی پیشم

تو بودی تمام هستی و مستی و راستی و تمام قصه من

تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بسته ی من




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
یکشنبه 90 آبان 15 :: 5:40 عصر :: نویسنده : حمید آ

 نمی بخشمت ....   

بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ....

بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی ....

نمی بخشمت ....

بخاطر دلی که برایم شکستی ....

بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی .....

نمی بخشمت ....

بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی .....

بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی ....

نمی بخشمت چون در مورد عشقم تردید کردی...

نمی بخشمت چون بدون اینکه بدونی چی به سر من میاد گذاشتی رفتی....

نمی بخشمت چون بهت گفتم چرا زنگ نمیزنم ولی تو انگار اون موقع گوش نداشتی....

نمی بخشمت چون حتی خبر منو از دوستام نگرفتی ولی من همیشه خبر تورو از اونا میگرفت....

نمی بخشمت...

به خدا نمی بخشمت...

ولی به خاطر عشقی که بر قلبم حک کردی     

        بخشیدم تو را.......................................




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
شنبه 90 آبان 14 :: 11:40 عصر :: نویسنده : حمید آ
 مقصرم....   

این روزها که نفسی برای کشیدن نیست و آغوشی برای اشک ریختن دلم بدجور هوای گریه دارد

دنبال مقصر میگردم

انگشت اتهامم رو به روی خیلی ها میگیرم اما از ته قلبم از اون ته ته های وجودم یه صدایی فریاد میزنه همش تقصیر خودته خودت حمید

از اینهمه تلخی خسته شده

کاش یه کم فقط یه کم شیرین میشد این زندگی

از این روزها جز خاطره هایی تلخ ...و شبهای پر از کابوس هیچی نیست...هیچی

حمید کجاست؟

چی به سرش اومده

اصلا چی ازش مونده

نمیدونم

حقیقتا نمیدونم

و تو

نقش تو چی بود تو زندگیم خودم هم نفهمیدم

مطمئنم اونی که تو میگفتی نبود

یه عذرخواهی بهت بدهکارم

 

ببخشم

 

و آخر از همه ای خدا

اگه وقت کردی یه سری هم به من بزن

آخه اینجا با یه دل شکسته و یه بغض آماده منتظرت بودم

اگه شد اگه خواستی منو هم ببین

راه دوری نمیره......

عکس های عاشقانه (8)




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
شنبه 90 آبان 14 :: 11:39 عصر :: نویسنده : حمید آ
 دل بکن    

چرا تو این دنیا به این بزرگی آسمون من یه ستاره هم نداره

اصلا من دارم تاوان چیو پس میدم تاوان غرورم رو یا غرور دیگران رو

سهم من از این دنیا چیه؟چرا آخه؟ چرا؟

اصلا به کدوم امید به کدوم دلیل بسه دیگه

بسه حمید دل بکن

دل بکن از اونایی که فقط از دنیا شکستنت رو یاد گرفتن

دل بکن از اونایی که فقط کارشون رفتنه

دل بکن

اصلا از دنیا دل بکن

بسه

هر چی مجازات شدم به جرم گناهی که خودمم نمیدونم چیه بسه

همه چی بسه

آخه خدا پس من چی؟

هان پس من چی

کجای این قصه م

اولش آخرش

شاید هم مهره اضافیش

باشه

باشه

دل کندم.......

 

 




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
جمعه 90 آبان 13 :: 2:4 عصر :: نویسنده : حمید آ
 چه آسان شکستی ای دل من 

و دیروز چه آسان حمید در خود شکست و فروریخت 

از حمید دیگر چیزی نمانده به جز جسمی پوچ و بی روح و خالی

چه بر سر حمید آمد

 

خدایا تو کجا بودی آن لحظه ای که دنیایم فروریخت

کجا بودی لحظه ای که رویایم کابوس شد

کجا بودی لحظه ای که عشقم امیدم زندگی ام همه فروریخت

گفته بودی در دلهای شکسته خانه داری

اما نه نبودی در دل هزار تکه من نبودی

گفته بودی هرگز هرگز تنهایم نخواهی گذاشت اما دیروز تنها بودم تنهایه تنها

و اما ای کاش اکنون دستهای سرد محتاجم را میگرفتی حالا که نیاز به بودنت مثل نفس است برایم

نفس نفس نفس میخواهم.....

منی که از کوچکی خودم دلم گرفته تو بزرگی کن خدای مهربان...

مبادا رهایم کنی

  قصه قلبم   
 

می خندم

اما هیچ کس نمیداند

هر خنده ی من تلخ تر از صد آه  و اشک است

می خندم

اما به تلخی دنیا در دل می گریم

می خندم اما فقط لبهایم

خط مشی لبهایم و قلبم از هم جداست

قصه تلخی ست

قصه قلبی که می گرید

و لبی که میخند

قصه پر غصه ایست قصه شبهای تنهایی حمید




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
جمعه 90 آبان 13 :: 2:3 عصر :: نویسنده : حمید آ

 

 چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود  

جایی که همدمم بود تو لحظات تنهایی و بی کسی

این چند روز چقدر تلخ گذشت

و بالاخره

واقعا نمیدونم چی باید بگم

فقط میتونم بگم به خدا شرمنده تو هستم

تویی که هرچی من بهت بدی کردم تو خوبی کردی

حالا که بهت نیاز دارم تنهام گذاشتی

و درست دیشب همه چی تغییر کرد ورق برگشت

آی دنیا چقدر بی رحمی

خدا میبینی چه دنیای بدیه

جواب خوبی را با بدی میدن

دل شکستن هنره

میبینی

آره میبینی

خسته م

کمکم کن

 هیاهوی خاطرات 

در هیاهوی خاطرات گذشته به دنبال روزنه ای از عشق و امید میگردم.....

 

به دنبال تکه های گمشده وجودم

سرگردانم در دنیایه غریب آدم ها و بیزارم از این سایه تلخ و سیاه نا امیدی

خسته ام و راهی برای پایان نمییابم و در جست و جوی راهی برای رهایی

رهایی از این بند نفرت

از دنیا بیزارم که با بی رحمی جای خالی ات را به رخم می کشد

و از تیک و تاک ساعت که دقیقه ها و ثانیه های نبودت را پیروزمندانه به رخم میکشد

خدایا پس کجایی

چرا صدای خسته ی دلم را نمیشنوی ...

هان مگر من چه کرده ام ؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
پنج شنبه 90 آبان 12 :: 5:17 عصر :: نویسنده : حمید آ

گروه گل یاسمن و تو ...گروه گل یاس

 

چیزی واسه گفتن ندارم.......

نمی دونم چی باید بنویسم راجع به این شعر.......

همیشه از منتظر بودن متنفر بودم......

نمی دونم چند روز گذشت.......

نمیدونم چند روزه ندیدمش.......

انگار یک ساله.......

هیچ کاری هم از دستم بر نمی آد جز انتظار....

انتظار و لحظه شماری برای اینکه این انتظاره لعنتی تموم شه......

چرا.....؟

آخه واسه چی.....؟

مگه گناه من چیه؟

آره یادم رفته بود عاشقی بزرگترین گناه....!!!

ولی به خدا این انصاف نیست.....!!

بعضی وقت ها به سرم میززنه بیخیال همه چیز بشم.

((بیخیالش....مگه چند سال تو جوونی))

.

.

.

.

ولی درست درهمین لحظه یاد حرف های شیرینش می افتم.یاد اون چشمای معصومش.

.

.

.

نه...نه....

من کنار نمیکشم..تا آخرش هستم ..هرکی هرچی میخواد بگه...هر چی هم می خواد پیش بیاد

من فریاد میزنم:

((من عاشقم...من دوسش دارم..من مستم ..مست عشق))


 

این شعرفقط و فقط مال خودته عزیزم...

یادته یه روز گفتی باید همدیگر رو بهتر بشناسیم....

خوب من هم می خوام همین کار رو بکنم .

هم خودم رو بهت معرفی کنم وبهت بگم که کی ام و چی ام

هم تو رو یه بار دیگه به خودت معرفی کنم  ..........

من...................

تو....................

من     ، یه غریبه ، توی شهر بی وفایی

تو  ، خود فریاد  ، توی اوج بی صدایی

 

   ****

من ، تک و تنها ، توی این زمونه ی پوچ

تو ، خود مقصد ، بهترین جا واسه ی کوچ

 

****

من ، یه درختم ، خشک و بی برگ توی بیشه

تو ، گل سرخی ، شاد و خندون تا همیشه

****

من ، یه جزیره ، که جدا از همه خاکه

تو ، مثل دریا ، که وسیع و صاف و پاکه

 

****

من ، پر ظلمت ، پر وحشت و سیاهی

تو ، خود نوری ، مثل خورشید مثل ماهی

 

****

من ، خالی از خویش ، گمشده تو بینهایت

تو ، مثل کوهی ، پر غروروبا صلابت

 

****

من ، یه پرنده ، سرنوشتم یه قفس بود

تو ، یه قناری ، آرزوت یه هم نفس بود

****

من ، پر گریه ، پر التماس و خواهش

تو ، میکشیدی ، بر سرم دست نوازش

 

****

من ، مثل فرهاد ، جان به راه عشق داده

تو ، تا ته عمر ، دل به غیر من نداده




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
پنج شنبه 90 آبان 12 :: 5:16 عصر :: نویسنده : حمید آ

گروه گل یاسعاشق ...گروه گل یاس

 

به ستایش روی آوردم ...... گفتند خلاف است

 

به عشق روی آوردم .......... گفتند گناه است
خندیدم .................... گفتند کودکانه است
گریستم ..................... گفتند دیوانه است
و حال که در عزای عشق نشسته ام و هیچ نمی گویم

همه گویند که ..... هی !! فلانی عاشق است ؟؟؟

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

سرت را روی زانو هایم بزار که با تو بودن را حس کنم ولی افسوس .......

اسم تو روی تمام بدنم خال کوبی کردم

در حسرت یار ماندم دلبر

بی تو در خلوت شب ناله می کرد دل من با هر ترانه از تو خوندن گریه می کرد دل من

دیگه تنها تر از این نمی شه باشم میدونی سخته برام از تو جدا شم میدونی

 

به دلم وعده دادم که چشات ماله منه به خدا دوست دارم این دیگه حرف آخره


گریه غم وای چه سخته برای من بی تو میمیرم دونه دونه اشکای من مثل بارونن بی تو

می بارن

 

چشای من انگار فقط تو رو میبینن بی تو میمیرم گریه نکن همه چیز زیباست آخره قصه

خدانگهدار خدانگهدار




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
چهارشنبه 90 آبان 11 :: 2:32 عصر :: نویسنده : حمید آ

گروه گل یاسنمی دونم چه طور میشه ...گروه گل یاس

نمی دونم چه طور میشه زندگی بی تو واسه من


راضی نشو به مردنم  نشکن نرو ای گل من

خودت میدونی اون نگات آتیش به جونم میزنه


از من نگیر نگاهتوبگذار که قلبم بزنه

هر چی بخوای همون میشم فقط نگو می خوای بری


بکش منو تا نبینم  که منو تنها می گذاری

بدون تو دنیای من پر از سیاهی و غمه


چه جور بگم که رفتنت شروع اشک و ماتمه

اگه بری روز های من هیچ فرقی با شب ندارن


ابر های آسمون می خوان از غم دوریت ببارن

سهم من از این روزگارتنها تو هستی و چشات


تمام آرزوم فقط دیدن خنده رو لبات

تمام غمهات واسه من هرچی خوشی برای تو


 زجرم نده با گریه هات الهی من فدای تو

 

خسته ام از این زمونه خسته از دنیای نامرد

خسته از بازی هر روز خسته از حرفهای پردرد

خسته از شعر نگفته یک بغل حرف تو سینه

حرفامو همیشه خوردم  انگاری قسمت  همینه

خسته از آوازوفریاد حسرت زخمه رو گیتار

زل زدن به قاب عکست قابی خالی روی دیوار

خسته از سوختن و ساختن مثل پروانه پی شمع

چون غریبه گنگ و ساکت  تنها موندن توی یک جمع

خسته از گریه ی هر شب گریه هایی بی سرانجام

بغضی سنگین توی سینه هق هقی ساکت و آرام

خسته از دوری عشقت تو که پاکی و پراحساس

پیشکش هرم نگاهت یک سبد پرازگل یاس

خسته از نبودن تو ای تو بهترین ترانه

می پرستمت عزیزم هر شب وروزعاشقانه

 

خیلی وقت که یه بغضی تو صدامه

 خیلی وقت که یه آهی تو نگامه

خیلی وقت حتی اشک هم قهر با من

   تک و تنها تو قفس اسیر این تن

خیلی وقت خنده هام خیال و رویاست

 آرزوهام چون حبابی روی دریاست

خیلی وقت که شب هام نوری نداره

 توی آسمون می گردم واسه دیدن ستاره

خیلی وقت گلدون ها بدون آب اند

 ماهی ها انگاری عمریه تو خواب اند

خیلی وقت قلب من خسته و پیره

    برای سوختن و ساختن  دیگه دیره

خیلی وقت قابی خالی رو دیواره

  قابی بی عکس که تورو یادم می اره

خیلی وقت عشق تو پاها مو بسته

 تنها من موندم و گیتاری شکسته




موضوع مطلب : سارا . حمید . عشق . تنهایی . از دست رفته
<   <<   6   7   8   9   10   >